نوجوانی و کسب و کار
تاریخ انتشار: ۰۳ مهر ۱۴۰۲
خانواده متوسطی بودیم. منزل پایین شهر بود؛ میدان اعدام (محمدیه فعلی) و من از زمانی که خودم را شناختم و یادم میآید وضعیت مالی ما خیلی معمولی بود. پدر و مادرم هشت بچه داشتند و ممر درآمد خانواده یک مغازه کوچک بود که آن را هم با کسی شریک بودند. شریک مرحوم پدر هم خودش عائلهمند بود و خرجش زیاد بود. البته الحمدلله با توجه به حسن شهرت مرحوم پدر، کسب و کارشان برکت داشت و زندگی ما اداره میشد.
ولی شرایط طوری بود که تابستان، تمام اخویها کار میکردند و درآمد خودشان را میبردند خدمت مرحوم ابوی تا برای هزینههای ثبتنام سال تحصیلی به اصطلاح کمک خرجی باشد. یک طور سنت خانوادگی بود که بچهها از همان ابتدای نوجوانی هر کدام مشغول کسب و کار شوند. من هم حدود ده سالگی بود که یک جعبهآینه درست کردم و در بازار آدامس و سیگار فروختم و اخویها هم هر کدام در مغازههای مختلف شاگردی کردند.
یادم هست که حاصل کار ما هفتهای 4 یا 5 ریال میشد. نصفش را میدادم به مادربزرگم، و میگفتم هر جا صلاح میدانند هزینه کند. ایشان شبهای جمعه منزل عمه بودند و به فقرایی که در خانه را میزدند یک ده شاهی یا یک قرانی کمک میکردند. این کار را خیلی دوست داشتم و همیشه سعی میکردم حین این اتفاق کنار ایشان باشم. یک بار گفتم خانم جان بعضی از اینها دو سه بار در صف میایستند و پول میگیرند، من به شما علامت میدهم تا شما حواستان باشد و به آنها چند بار پول ندهید؛ جواب ایشان خوب یادم مانده که گفتند: «مادر چه کارشان داری که بپرسی یک بار آمدهاند، یا دو بار یا چند بار. هر کس آمد دم در، راهنماییش کن توی حیاط». خدا رحمت کند خانم جان را، خیلی از ایشان آموختم.