نوجوانی و بازار تهران
تاریخ انتشار: ۰۳ خرداد ۱۴۰۱
اولین پولی که درآوردم، ده دوازده سالم بود. تابستانها پیش بابام کار میکردم. البته مغازه مرحوم پدرم، خیلی کوچک بود و ایشان شریک هم داشت، به همین خاطر یک جعبه آینه درست کرده بودم و بندش را دور گردن میانداختم. آدامس و آبنبات و دیگر تنقلات میفروختم. در بازار بین الحرمین خیلی کار ما گرفت، بازاریها همه بعد از نهار آدامس میخوردند، یک خاطرهای که طعم خوشش هنوز یادم مانده این بود که یک شب داشتم پولهایی که درآورده بودم را میشمردم، یک آقایی رسید، گفت چند تا آدامس داری؟ گفتم نصفه جعبه باقی مانده، حالا فروش ما کلا مثلا یکی دو جعبه بود، گفت همهاش را میخرم. نمیدانید چقدر خوشحال شدم. کار دیگری که میکردم این بود که میرفتم در بازار آهنگرها، تختهها رو جمع میکردم و میخهایشان را در میآوردم یا میخ های کج و کوله رو از کف زمین جمع میکردیم و با چکش صاف و صوف میکردیم بعد به مرحوم ابوی میفروختیم، تازه ایشان میخواست راه و رسم بازار را هم به ما یاد بدهد و به همین دلیل مدام با ما چانه میزد. یک سری دیگر از کارها هم بود، مثلا اینکه از مغازه مرحوم ابوی تا شمس العماره ده دقیقه راه بود و باید چند کارتن میرفت آنجا، گاهی خودم جعبهها را کول میکردم و در ازای هر جعبه یک ریال از حاج آقا پول میگرفتم، در روز چند مرتبه این کار را انجام میدادیم. یادم هست که تابستانها دم حجره که بودیم، زمان ناهار که میشد مرحوم ابوی یک قابلمه میدادند به من که بروم بغل مسجد جامع از مرشد چلویی چلوکباب بگیرم، خداوند رحمت کند مرشد را، هر شاگردی مثل من میرفت غذا بگیرد مرشد یا کباب میزد تو روغن یا تهدیگ میداد به او، علت این کارش هم این بود که معمولاً این شاگردها چیزی از چلوکباب نصیبشان نمیشد و نمیخواست به دل آنها بماند، میگفت بگذار اینجا یک لقمه بخورند لااقل ته دلشان را بگیرد.